درمورخ1402/02/24کتاب۱۰قصه از امام عسکری(ع) نوشته مسلم ناصری برای بچههامعرفی ودروبلاگ وپرتال کتابخانه به نمایش گذتشته شد.پسرم مواظب باش کسی تو نیاید.احمد سرش را تکان داد و به پدرش نگاه کرد که با مرد مهربانی حرف میزد و از او میخواست که بروند به اتاق کناری. مرد که به نزدیک او رسید، لبخندی زد. بعد سر و صورت او را نوازش کرد و از پدرش پرسید: «اسم پسرت چیست؟» احمد است سرورم!خدا او را برایت حفظ کند.احمد که دید پدرش خیلی خوشحال شده، از مرد تشکر کرد. وقتی مرد به اتاق رفت، پدرش برگشت و گفت: «احمد جان! مراقب باش کسی نیاید. بخصوص اگر از درباریان یا نزدیکان خلیفه بود، زود به من خبر بده.»احمد چشمانش را بست. صورتش هنوز بوی عطر دست مرد را میداد. عطر خوشبویی که تا به حال بویش را احساس نکرده بود. وقتی آن دو رفتند، احمد باز به مرد فکر کرد. پدرش با هیچکس دیگر این رفتار را نمیکرد. پدرش وزیر خلیفه بود.
ورود به سیستم
ارسال پیغام
نکته : شماره ثبت, شماره رکورد و یا هر داده ورودی که باعث بروز خطا شده است را در متن بازخورد ارسال نمایید.